جدول جو
جدول جو

معنی مس مستی - جستجوی لغت در جدول جو

مس مستی
از روی مستی، حرکات مستانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
مستی، سرخوشی، غرور و تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مس مس
تصویر مس مس
آهستگی و کندی در کار
مس مس کردن: در کاری آهستگی و کندی کردن، کاری را به تانی انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
غرور و نخوت بواسطۀ دولت و ثروت. (ناظم الاطباء) (از جانسون). و رجوع به مال مست شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
مستی. مخموری:
در سر آمد نشاط سرمستی
عشق با باده کرد همدستی.
نظامی.
، سرخوشی:
ملک زاده در آن ده خانه ای خواست
ز سرمستی در او مجلس بیاراست.
نظامی.
، غرور. تکبر:
می دواندش ز راه سرمستی
میزدش بر بلندی و پستی.
نظامی.
، مدهوشی
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 154 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ مِ)
در تداول عوام، به او، به وی: کاغذ را بش دادم
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد مستی
تصویر بد مستی
عمل بدمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
مستی مخموری، سر خوشی، مدهوشی، غرور تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
آهستگی تانی. یا با مس مس باهستگی بتانی: پس نشست و نوشت با مس مس قصه را چند صورت مجلس. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
سرخوشی، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مس مس
تصویر مس مس
((مِ مِ))
آهستگی، کندی
فرهنگ فارسی معین
کیف، مستی، نشئه، سرخوشی، تکبر، خودخواهی، غرور
متضاد: خماری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شنگول، پایکوبی، گلاویز شدن، شوخی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
وارفته و تنبل، کم تحرپک
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ، این پا و آن پا کردن، کاری را مهمل گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی